دانش آموزی مرا امروز گریانده
قلب من را سخت لرزانده
سالیانی پیش از این ،او در کلاسم بود
هرچه می گفتم پسرجان گوش کن اما
او دراین عالم نبود اصلا
من هم او را می زدم با دست
اشک های او روان می شد
در دلش نفرین به من می کرد
سال ها بگذشت
او بزرگتر شد
تا امروز
من سوار تاکسی گشتم
اتفاقادرکنارم آمد او بنشست
حال واحوالی
یادایامی
دست در جیبم نمودم تا
اجرت ماشین بپردازم
دست من را او گرفت ای وای
من عرق کردم
گفت آقا من حسابت می کنم آقا
بفرمایید
اشک در چشمان من جمع شد
دانش آموزی مرا..