کانون ادبی امیر

کانون ادبی امیر

اشعار و مطالب الیاس امیرحسنی
کانون ادبی امیر

کانون ادبی امیر

اشعار و مطالب الیاس امیرحسنی

پدر 3:الیاس امیرحسنی

من پدر را بیشتر از هرکسی آزار دادم
یک هزار و سیصد وپنجاه و افزون
من شدم بیمار ومحزون
هر سالی من دوبار از او لباس نو گرفتم
کفش هایم از هفت ماهی پاره می شد
چند باری من کتاب و دفترم را گم نمودم
پول جیبی می گرفتم من از او با گریه هر روز
یک صدو شصت دفعه آمد اوکه درسم را بپرسد
نمره هایم پانصد و یک دفعه حالش را به هم زد
برخلاف میل او با نا کسان همراز بودم
درخیابان چند دفعه من کتک کاری نمودم
هفت صدو نه بار در جمع بزرگان حال او را من گرفتم
من پدر را بیشتر از هرکسی آزار دادم.

اشک قلم :الیاس امیرحسنی


اشک قلم:الیاس امیرحسنی

هنوز این کلمات از غم تو لبریزند 

هنوز اشک قلم جاری است 

بیا به ابتدای زمان برگردیم

بیا به انتها نرسیم 

بیا و جمله های مرا مرسل کن

بیا از آخر این جمله ها نقطه را برداریم

من هر زمان که به اسم تو می رسم 

پلک هایم به روی هم می افتند

بیا مسافر خط باشیم

 ادامه دارد این......

منم که غرورم تکیده گردیده 

منم که پاورقی گشتم

مرا تو عنوان کن 

سلام ابتدای محبت بود 

دگر ملالی نیست

وپاسخ یک کلمه عشق 

تازیانه بهتان بود

ادامه دارد این......

کثیر شده اضلاع عشق 

متحد گردان 

مرا به راه راست هدایت کن 

تو با نسیم خود از شاخه ها 

حمایت کن 

وچشم روزنه را بگشا

و برگ ها را به نور روشن کن 

مرا دوباره آدم کن

و جن وانس و ملک را 

وآب و آتش وخاکت را 

به یاری ام بفرست .

موعود : الیاس امیرحسنی


موعود:الیاس امیرحسنی

من عادت ندارم که مدح کسی را بگویم

ولیکن شنیدم 

کسی خواهد آمد 

وبر تشنگان آب خواهد رسانید

کسی خواهد آمد

ودیگر همه می توانند

به اندازه ی هم شاد باشند

ولی باورش سخت سخت است 

اگر هم بیاید برای کدامین بشر خواهد آمد

حساب تعدی، ستم، ظلم هایی که در غیبتش می شود

گردن کیست ؟

خدا هم که صبرش زیاد است 

وآنان که درک حضورش نمایند 

شاید آدمتر از نسل مایند

نمی دانم اما ببینید

 در شهر ما هم 

برایش همان ثروت اندوزان بازار و اصناف از عدل بیزار

جشن تولد گرفتند.

اعتقادی ندارم:الیاس امیرحسنی


اعتقادی ندارم:الیاس امیرحسنی

من از رمز و ایما ملولم 

بیا صاف وساده بگویم

مگر من چه گفتم ؟

که انگشت نهادی به بینی؟

لبت را چرا می گزی هی؟

مگر من چه گفتم؟

ببین با صداقت بگویم

که از تو چه پنهان

که من اعتقادی ندارم

به این که 

همیشه درگوشی حرف زد.

اگر فرصت دیگری یابم امسال

برای خداهم شده 

داد خواهم زد امسال

من از رمز و ایما ملولم

بیا صادقانه بگویم

که باورندارم

خدا عده ای را زما بیشتر دوست دارد.



مردم:الیاس امیرحسنی



اگر برای این مردم کارکنی
خسته ات می کنند از زندگی
از بس که حرف در می آورند
ازبس که شایعه می سازند
ازبس که تهمت می زنند
ازبس که غیبت می کنند
از بس که بهتان می بندند
از مسجد کفشت را می دزدند
پول می دهند تا عده ای فحشت بدهند
پول می دهند تا عده ای سنگت بزنند
برای مردم کارنکن
کاری کن که مردم برایت کارکنند
مثل ارباب ها

یاد کردستان بخیر:الیاس امیرحسنی


یاد سردشت ونلاس و کدخدا
یاد واوان ،آغلان
یاد گورانگه ،بی جاسب
یاد آن دیوانه و آلانکش
یاد جنگل،یادجاده،یادمین
یاد سرچاوم ،زُرممنون بخیر
یاد کردستان بخیر

ستاره۱:الیاس امیرحسنی




ای ستاره ای که بامن همدمی

روز در محاق و شب چه روشنی

بار اولی که با تو آشنا شدم

بی صدا مرا صدا زدی

آن شبی که آسمان چشم من گرفته بود

خوب شد که چشمکی زدی

غیر از آن خدای مهربان

که هرچه کرده ام

دیده است ودرگذشته است

دیده ام که تو

ناظر گریه های بی بهانه ی منی

ای ستاره

ای ستاره جان

شب سحر شد وتو می روی

ای تو آرزوی دورمن

خوب شد که لااقل

توبامن حرف می زنی

دانش آموز:الیاس امیرحسنی

دانش آموزی مرا امروز گریانده

قلب من را سخت لرزانده

سالیانی پیش از این ،او در کلاسم بود

هرچه می گفتم پسرجان گوش کن اما

او دراین عالم نبود اصلا

من هم او را می زدم با دست

اشک های او روان می شد

در دلش نفرین به من می کرد

سال ها بگذشت

او بزرگتر شد

تا امروز

من سوار تاکسی گشتم

اتفاقادرکنارم آمد او بنشست

حال واحوالی

یادایامی

دست در جیبم نمودم تا

اجرت ماشین بپردازم

دست من را او گرفت ای وای

من عرق کردم

گفت آقا من حسابت می کنم آقا

بفرمایید

اشک در چشمان من جمع شد

دانش آموزی مرا..