در مسیر این جاده می روی و می آیی
یاد من فراوان کن می رسی به هر جایی
یک زمان توقف کن شهر رازقان یک صبح
میل کن به آرامی قهوه ای و یا چایی
گرچه نیستم دیگر نام من درخشان است
دردرخت و آب و گل بینی ام چو بامایی
یک نظر به این سو کن تاببینی ام چون کوه
رفته ام ولی ماندم صخره ها تماشایی
راز مانمی دانست آن که ریشه ی ما زد
دست بر نمی داریم تا نتیجه ی غایی
لاف ها زدی اما هیچ هیچ هیچی تو
بس کن ای پسر آخربشنو کوس رسوایی
آمدم من از این را ه دیدمت تو راایلیا
می کنم نظر هرجا مثل سایه پیدایی