-
بخوان مرا (تفننی):الیاس امیرحسنی
شنبه 29 مرداد 1401 17:31
بخوان مرا به نام کوچکم بخوان بخوان مرا به سان کودکم بخوان بخوان مرا به مثل بابکم بخوان بخوان مرا شبیه چوبکم بخوان بخوان مرا چونام مزدکم بخوان بخوان مرا به طرز اردکم بخوان بخوان مرا به شکل ازبکم بخوان بخوان مرا به رسم جلبکم بخوان بخوان مرا به خط هافبکم بخوان بخوان مرا به طبل و تنبکم بخوان بخوان مرا از آن ولنجکم بخوان...
-
به یاد دوبزرگمرد عرصه ی شعر و موسیقی مرحوم استاد درویشعلی بهروان اینانلوو مرحوم استادعاشق مسیح الله رضایی: الیاس امیرحسنی
پنجشنبه 27 مرداد 1401 06:58
بهروان دا گئتدی دنیادن بیلین عارف حق کوچدی دنیادن بیلین او دی یئردی ای آنا یوردوم بوئین او گوزل قوش اوچدی دنیادن بیلین بهروانون قالدی آثاری بیلین چوخ گوزل شعرلر اونون واری بیلین چاپ اولوبدورقومدا دیوانی بیلین شهره دیر اینانلو اشعاری بیلین یازدی درویش خان آنا یوردوم بیلین من سنین له عمرومی سوردوم بیلین چاتدوم آخر من...
-
ارغوان:الیاس امیرحسنی
یکشنبه 23 مرداد 1401 12:00
شاعرت از این جهان رفت ارغوان خوب شد در این زمان رفت ارغوان زندگی در این زمان جز ننگ نیست خوشبخت و شادمان رفت ارغوان منتظر بود او که پروازی شود سایه ات تا آسمان رفت ارغوان او که با تو گفتگوها می نمود تا بهشت جاودان رفت ارغوان سایه ، ای کهنه رفیق کدکنی آه ما تا کهکشان رفت ارغوان شهریار آن جا بغل واکرده است ابتهاج از...
-
ای مهربان ترین کس:الیاس امیرحسنی
پنجشنبه 20 مرداد 1401 07:55
ای مهربان ترین کس در بین دوستانم من آمدم به سویت از درگهت مرانم هر چند پیر وزارم گر تو کنی نگاهم شاداب و شاد گردم انگاربس جوانم خود گفته ای بیایم تاتو کنی دوایم من آمدم کجایی گر گفته ای بخوانم ادعونی استجب را من حفظ کرده دانم تو سوی من بیا که من زار و ناتوانم تو گفته ای که هرکس یک گام سویت آید تو می روی به سویش صد گام...
-
هرگز :الیاس امیرحسنی
شنبه 1 مرداد 1401 13:31
به کنارم نهادی ورفتی به کنارت نمی نهم هرگز به کجا رفتی وکجاخفتی به کنارت نمی نهم هرگز به هرآنکس که دوستش داری به گل و صبح وبیداری به علی رغم آنچه که گفتی به کنارت نمی نهم هرگز توبرایم شبیه آب هستی گرنباشی سریع می میرم به دلی که به اشک خودسفتی به کنارت نمی نهم هرگز گرچه مارا شما نمی خواهی ندهی درحقیقت انصافی به غمی کز...
-
پدر4:الیاس امیرحسنی
پنجشنبه 16 تیر 1401 12:28
دیشب پدرم به خوابم آمد یک فرش خریده بود ارزان من ماندم و یک غم دوباره صبح آمدو مانده ام درهجران با او چه قدر انیس بودم می گفت دراین زمان ودوران باید که مواظبت نماید از خانه و خانواده انسان آه ای پدر عزیز رفتی اینک تویی و تمام خوبان باشد به تو جنتت گوارا الگوی همه جوانمردان یادم نرود تلاش وکارت در رنج ولی همیشه خندان...
-
قسم: الیاس امیرحسنی
دوشنبه 13 تیر 1401 09:36
قسم به عشق و عاشقی به رنگ خوب رازقی به داغ هر شقایقی که دوستدار آن گلم قسم به حال عارفان قسم به ذکر عابدان به شوق وذوق سالکان که دوستدار آن گلم قسم به سرخی شفق قسم به زردی فلق قسم به مضغه وعلق که دوستدار آن گلم قسم به ذکر یاعلی به ذکر یارب جلی شود غمام منجلی که دوستدار آن گلم قسم به شور زندگی به حال ناب بندگی به...
-
باران 4:الیاس امیرحسنی
پنجشنبه 9 تیر 1401 10:54
باران چه قدر قشنگ و خوب است مانند به خانه رفتن غروب است باران چه لطیف و روشنی بخش مانند صدای دارکوب است باران چه عزیز و مهربان است الطاف خدا ی آسمان است باران چه شبیه خنده ی توست وقتی که زمین شادمان است باران تو صفا به دشت دادی احوال خوشی به کشت دادی باران تو چه قدر دلپذیری هدیه به همه بهشت دادی باران به تو من علاقه...
-
وقتی که پیدا می شوی :الیاس امیرحسنی
یکشنبه 5 تیر 1401 18:55
وقتی که پیدا می شوی حالم دگرگون می شود وقتی که پیدا می شوی روزم همایون می شود تو نیروانای منی خورشید تابان منی وقتی که پیدا می شوی امیدم افزون می شود بادیدن روی گلت من خویش را گم می کنم وقتی که پیدا می شوی قلبم پر از خون می شود وقتی که پیدا می شوی دنیاگلستان می شود وقتی که پیدا می شوی عقلم چه مجنون می شود تو ماه رخشان...
-
بیمارت شدم:الیاس امیرحسنی
جمعه 3 تیر 1401 11:41
باز دیدم روی ماهت را و بیمارت شدم باز بارانی گرفت وخیس وتب دارت شدم ریخت اشکم ریخت اشکم ریخت اشک نازنینا حیرت آلود تو وکارت شدم ساده رو بودی ومن هم ساده دل بودم بلا سادگی کردم عزیزم عاشق زارت شدم لحظه ی دیدارت ای گل سر زپا نشناختم وای از تو وای از تو بد گرفتارت شدم من که رأیم را به چال چانه ات انداختم دیگر از مشروطه...
-
قطار :الیاس امیرحسنی
یکشنبه 29 خرداد 1401 07:15
قطار چونکه بیاید سوار خواهم شد به هر کجا برود رهسپار خواهم شد به مشهد و قم وساوه به آمل و بابل برای آن گل سرخم هزار خواهم شد اگر دوباره دلت خواست تامرا صدا بزنی ستاره ی چشمک زن مدار خواهم شد پیام های خودت را به کهکشان بفرست اگر پرنده بیاید سفینه دار خواهم شد بیا به آسمان وتماشای حیرت کن رسیده مژده که من برقرار خواهم...
-
باران2:الیاس امیرحسنی
یکشنبه 15 خرداد 1401 10:52
کنون باران به شهر ما صفا داد صدایش بر دل ماهم جلا داد من و باران قراری نغز داریم که در هنگام دل تنگی بباریم بزن باران بزن خیس و ترم کن چو خیس خیس گشتم باورم کن بزن باران که دارم صد بهانه برای ناله کردن از زمانه بزن باران که احوالم خراب است دو چشمم لجه ی دریای آب است بزن باران که غم دارد دل من سرشته شد به غم آب وگل من...
-
اندوهگین نباش :الیاس امیرحسنی
پنجشنبه 4 فروردین 1401 08:41
اندوهگین نباش باران خواهد آمد گل هاخواهند رویید بلبلان خواهند خواند نسیم خواهد وزید آنان سلام مرا به تو خواهند رسانید از آدم ها هیچ توقعی نداشته باش آن ها نمی دانند که خبری نیست من وتو فقط می دانیم پس به راهت به کارت به عشقت به شوقت دل بسته باش و از هیچ کس پروا نکن او تورا محافظت خواهد کرد.
-
ساقیاک الیاس امیرحسنی
جمعه 15 بهمن 1400 09:26
ساقیا پر بنما جام مرا هیچ مگو عشوه کن غمزه کن خنده نما هیچ مگو حبه ای از لب قندت بده تا خوش بمکم به نسیمی و نظامی و به دیگر رفقا هیچ مگو ساقیا چرخ بزن دوربزن رقص نما ببر اندوه و غم و غصه ی ما هیچ مگو ساقیا خم بشکن ساغر و پیمانه شکن همه را دور نما مست وغزلخوان به در آهیچ مگو ساقیا پیرهن چاک کن و موی مرا سخت بکش آتشم زن...
-
پدر 3:الیاس امیرحسنی
سهشنبه 27 مهر 1400 11:04
من پدر را بیشتر از هرکسی آزار دادم یک هزار و سیصد وپنجاه و افزون من شدم بیمار ومحزون هر سالی من دوبار از او لباس نو گرفتم کفش هایم از هفت ماهی پاره می شد چند باری من کتاب و دفترم را گم نمودم پول جیبی می گرفتم من از او با گریه هر روز یک صدو شصت دفعه آمد اوکه درسم را بپرسد نمره هایم پانصد و یک دفعه حالش را به هم زد...
-
اشک قلم :الیاس امیرحسنی
شنبه 10 مهر 1400 11:39
اشک قلم:الیاس امیرحسنی هنوز این کلمات از غم تو لبریزند هنوز اشک قلم جاری است بیا به ابتدای زمان برگردیم بیا به انتها نرسیم بیا و جمله های مرا مرسل کن بیا از آخر این جمله ها نقطه را برداریم من هر زمان که به اسم تو می رسم پلک هایم به روی هم می افتند بیا مسافر خط باشیم ادامه دارد این...... منم که غرورم تکیده گردیده منم...
-
موعود : الیاس امیرحسنی
شنبه 10 مهر 1400 11:38
موعود:الیاس امیرحسنی من عادت ندارم که مدح کسی را بگویم ولیکن شنیدم کسی خواهد آمد وبر تشنگان آب خواهد رسانید کسی خواهد آمد ودیگر همه می توانند به اندازه ی هم شاد باشند ولی باورش سخت سخت است اگر هم بیاید برای کدامین بشر خواهد آمد حساب تعدی، ستم، ظلم هایی که در غیبتش می شود گردن کیست ؟ خدا هم که صبرش زیاد است وآنان که...
-
اعتقادی ندارم:الیاس امیرحسنی
شنبه 10 مهر 1400 07:59
اعتقادی ندارم:الیاس امیرحسنی من از رمز و ایما ملولم بیا صاف وساده بگویم مگر من چه گفتم ؟ که انگشت نهادی به بینی؟ لبت را چرا می گزی هی؟ مگر من چه گفتم؟ ببین با صداقت بگویم که از تو چه پنهان که من اعتقادی ندارم به این که همیشه درگوشی حرف زد. اگر فرصت دیگری یابم امسال برای خداهم شده داد خواهم زد امسال من از رمز و ایما...
-
مردم:الیاس امیرحسنی
جمعه 9 مهر 1400 10:57
اگر برای این مردم کارکنی خسته ات می کنند از زندگی از بس که حرف در می آورند ازبس که شایعه می سازند ازبس که تهمت می زنند ازبس که غیبت می کنند از بس که بهتان می بندند از مسجد کفشت را می دزدند پول می دهند تا عده ای فحشت بدهند پول می دهند تا عده ای سنگت بزنند برای مردم کارنکن کاری کن که مردم برایت کارکنند مثل ارباب ها
-
یاد کردستان بخیر:الیاس امیرحسنی
یکشنبه 4 مهر 1400 12:30
یاد سردشت ونلاس و کدخدا یاد واوان ،آغلان یاد گورانگه ،بی جاسب یاد آن دیوانه و آلانکش یاد جنگل،یادجاده،یادمین یاد سرچاوم ،زُرممنون بخیر یاد کردستان بخیر
-
ستاره۱:الیاس امیرحسنی
یکشنبه 4 مهر 1400 10:08
ای ستاره ای که بامن همدمی روز در محاق و شب چه روشنی بار اولی که با تو آشنا شدم بی صدا مرا صدا زدی آن شبی که آسمان چشم من گرفته بود خوب شد که چشمکی زدی غیر از آن خدای مهربان که هرچه کرده ام دیده است ودرگذشته است دیده ام که تو ناظر گریه های بی بهانه ی منی ای ستاره ای ستاره جان شب سحر شد وتو می روی ای تو آرزوی دورمن خوب...
-
دانش آموز:الیاس امیرحسنی
یکشنبه 4 مهر 1400 08:42
دانش آموزی مرا امروز گریانده قلب من را سخت لرزانده سالیانی پیش از این ،او در کلاسم بود هرچه می گفتم پسرجان گوش کن اما او دراین عالم نبود اصلا من هم او را می زدم با دست اشک های او روان می شد در دلش نفرین به من می کرد سال ها بگذشت او بزرگتر شد تا امروز من سوار تاکسی گشتم اتفاقادرکنارم آمد او بنشست حال واحوالی یادایامی...
-
معادله:الیاس امیرحسنی
دوشنبه 22 شهریور 1400 12:16
معادله :الیاس امیرحسنی اوعاشق من است من عاشق توام تو عاشق دگر باید خدا چه کند اندرین میان؟ گر من بمیرم او به مرادش نمی رسد گر او بمیرد این به مرادش نمی رسد گر..........نمی شود باید خدا بکند حل معادله را من راضی ام که بمیرم به یک دلیل هرعاشقی به مراد دلش رسد اما چه سود او به مرادش نمی رسد ....
-
ساعت:الیاس امیرحسنی
دوشنبه 22 شهریور 1400 12:14
ساعت :الیاس امیرحسنی پسری بود که گاهی اوقات الکی شعر می گفت ساعتی خیره به چشم دگران می شد و گویی کم داشت دل او می خواست کاش یک ساعت داشت تا یکی می پرسید :"اخوی ساعت چند؟" قاه قاه می خندید _قیمتش ارزان است بیست هزارتومان است دیگری هم می گفت : عقلش انگار پارسنگ می خواهد از زمان بیرون است.
-
بانوی من:الیاس امیرحسنی
دوشنبه 22 شهریور 1400 12:11
بانوی من :الیاس امیرحسنی بانوی من سلام بانوی مهر و ماه وغزل بانوی آب و آتش وامید و آرزو بانوی سراپاشعور وشعر بانوی جنگ و حادثه وبیماری بانوی جان فشانی و آزادی بانوی آفتاب آه ای همیشه پرستارم اندازه ی خدا بانو دوستت دارم
-
زیبا:الیاس امیرحسنی
دوشنبه 22 شهریور 1400 12:08
زیبا ۱ زیبا: نگاه تو زیبا: کلام تو زیبا : هرآنچه توداری من با توام برای همیشه اگر تو بخواهی زیبا۲ زیبا : به یاد توهستم زیبا: همین که نوشتم زیبا: همان که تو دیدی زیبا: دوچشم سیاهت زیبا: خدا همیشه پشت و پناهت زیبا۳ زیبا سلام یک چیز تازه ای زحالت چشم تو خوانده ام روی خط مژگان نوشته بود : زیبا ترین دختر دنیایم ای نگاه اما...
-
به گریه درنشسته ام :الیاس امیرحسنی
یکشنبه 21 شهریور 1400 11:33
به گریه درنشسته ام به حال شیر پنج شیر به حال این دُر دری به گریه درنشسته ام به حال بلخ وبامیان به حال غزنه وهرات کجاست شاه غزنوی؟ کجاست نصر موشکان به گریه درنشسته ام از این سقوط کابل و وزین فرار مردمان به گریه درنشسته ام به حال دختران ،زنان و کودکان و مادران کجاست شاه غزنوی؟ کجاست سهل زوزنی؟ کجاست فضل بیهقی؟ کجاست آن...
-
ساوه:الیاس امیرحسنی
یکشنبه 21 شهریور 1400 11:31
باز این کودک دلخسته حسین می کند از پدر این گونه سوال پدرم ساوه کجاست؟ پسرم ساوه که شهر خود ماست ساوه شهری است قشنگ پرباغات انار شهر یعنی چه پدر؟ شهر جایی که خیابان زیادی دارد مردم باهنر وصاحب نامی دارد خانه ها آجری و شکل ونمایی دارد روستاها همه جا برفی و سردند پدر ؟ غالبا صاحب دردند پسر پدر آیا امسال می روید باز...
-
مساوات:الیاس امیرحسنی
یکشنبه 21 شهریور 1400 11:30
پدرم سردش بود ومن در کتاب لغت آفرینش به دنبال مساوات بشر می گشتم پدرم می فرمود پسرم ما زمین داشته ایم باغ هم کاشته ایم،سیب هم داشته ایم ولی آن قلدر مکار گرفت وبه جایش دوسه من گندم داد (عربی یادت داد) پسر او هرروز سیب خورد ،خوشگل شد ،عاقبت حاکم شد من اگر می رفتم دو سه حرف از دزدی دوسه کلمه کلک و حیله و تزویر وریا جمله...
-
باغچا/الیاس امیرحسنی
پنجشنبه 17 تیر 1400 07:58
باغچایا گل باغچایا باخ بو گول و غنچایا هئچ بیلمه نم پس نیه سو گلمز بیزیم چایا