کانون ادبی امیر

کانون ادبی امیر

اشعار و مطالب الیاس امیرحسنی
کانون ادبی امیر

کانون ادبی امیر

اشعار و مطالب الیاس امیرحسنی

آزادی:الیاس امیرحسنی

تو ایستاده ای

به من نگاه می کنی

ومن چه شرم می کنم

وسرخ سرخ می شوم

تمام هیکلم خیس آب می شود

منم که درحق تو ظلم کرده ام

تورا به اشک خوانده ام

تورا به قهر رانده ام

خجالت از تو می کشم

برای تو

برای خنده های تو

برای گیسوان تو

برای مهربانی ات

برای رنج های تو

برای شادمانی ات

برای نیک خواهی ات

اگرچه کار کرده ام

اگرچه جان داده ام

ولی ولی ولی

هنوز هنوز هنوز

برای آزادی ات

هیچ کاری نکرده ام.

دومصرع از چشمت :الیاس امیرحسنی

با دو مصرع از چشمت شعر تازه آوردم
از شمیم گیسویت آوِازه آوردم
چند شبانه روز اصلا خوب وخوش نخوابیدم
پوزش از تو می خواهم خمیِازه آوردم
دیگر این کتاب ما کهنه پاره گردیده
بهر این کتابی نو شیرِازه آوردم
ای بنفشه پوش من خوب شد تورا دیدم
بهر آن گل رویت وسمه غازه آوردم
باجمال زیبایت اندکی تعلل کن
وزنه ی هلوها را اندِازه آوردم
می شود بغل گیری می شود بغل گیرم
بهر چیدن بوسه وقت و بازه آوردم
ایلیاس را دریاب در وجود او دُریاب
در وقار و آرامش برج و سازه آوردم

نسیم مویت :الیاس امیرحسنی

بگذار ببینمت کجایی
آخر نه مگر که آشنایی
خون شد دل ما زدوری تو
فریاد زنم از این جدایی

تو ماه قشنگ آسمانی
در جسم نحیف من چوجانی
با یاد تو زنده ام نگارا
دریاب مرا که می توانی

من عاشقم عاشق جمالت
دل بسته ی ذات باکمالت
با من منما به قهر رفتار
خورشید، نگاه بی زوالت


اکسیژن من نسیم مویت
ماندم به خدا در آرزویت
گر بود مرا که اختیاری
مسکن شده بود خاک کویت

توکعبه و کربلای مایی
تو موجب هر جلای مایی
یاد تو نمی شود فراموش
تو ناب ترین طلای مایی

برخیز بیا تورا ببینیم
ازروی تو با شعف نشینیم
آخر تو چرا نمی گذاری
مانیز به خنده لب بچینیم


ای عشق تو شور وشوق وشادی
بر زندگی ام امید دادی
هرگز نکنم تورا فراموش
در لحظه به لحظه ام به یادی

ای نام تو اسم رمز وحدت
با سایه ی تو چه بیم و دهشت
ازما تو اگر کنی حمایت
تکیه بدهیم به تخت قدرت

ای تابش نور سبز و آبی
بر جان ودلم چو آفتابی
امشب خبری مهم دارم
می گویم اگر که شب نخوابی


ای شادی من زشادی تو
کس دیده نشد به رادی تو
ای آن که نجیب و مهربانی
من آمده ام به وادی تو

بردیده ی من تو جای داری
ممنون زتوام که پای داری
ما با تو وفاصفا نمودیم
همیشه بمان چو رای داری


دارم به تو صد سلام از دور
عشق تو مرا نمود مجبور
تا دست بر آسمان برآرم
بد خواه تورا خدا کند کور


دنیا چه قدر که تو پلیدی
هرلحظه جنایت آفریدی
کشتی تو تمام بی گناهان
سرها که تو از قفا بریدی

به جز تو ندارد:الیاس امیرحسنی

دلم آشنایی به جز تو ندارد

خدایا خدایی به جز تو ندارد

تو یفعل یشایی علیم بذاتی

جهان کبریایی به جزتو ندارد

به جز او ندارم کسی که کسی را

زمان ماجرایی به جز تو ندارد

اگر می دهی جان وگر می کشیمان

که بودن بهایی به جز تو ندارد

اگر می پرستم گلی را دلی را

گل و دل صفایی به جز تو ندارد

به قربان چشمت فدای نگاهت

سخن ها صدایی به جز توندارد

بگو بارالهاخدای رحیما

که الیاس رایی به جزتو ندارد