کانون ادبی امیر

کانون ادبی امیر

اشعار و مطالب الیاس امیرحسنی
کانون ادبی امیر

کانون ادبی امیر

اشعار و مطالب الیاس امیرحسنی

پدر4:الیاس امیرحسنی

دیشب پدرم به خوابم آمد

یک فرش خریده بود ارزان

من ماندم و یک غم دوباره

صبح آمدو مانده ام درهجران


با او چه قدر انیس بودم

می گفت دراین زمان ودوران

باید که مواظبت نماید

از خانه و خانواده انسان


آه ای پدر عزیز رفتی

اینک تویی و تمام خوبان

باشد به تو جنتت گوارا

الگوی همه جوانمردان


یادم نرود تلاش وکارت

در رنج ولی همیشه خندان

در بین تمام کارهایت

غافل نشدی زحق و عرفان



بر اسب خیال خود نشستم

رفتم به زمان تو پدر جان

آن موقع که تو صحیح وسالم

بودی به مثال پهلوانان


هر صبح پس از نماز و نرمش

می خواندی از آیه های قرآن

در آخرهر قرائت خود

بود آرزویت صفای  یاران


من نیز کنار تو نشستم

آموختم ای عزیز،قرآن

اما تو کجا و ما کجاییم

ماندیم در این سرای ویران


یک حرف دروغ هم نگفتی

بودی تو همیشه مرد میدان

یک مال حرام هم نپختی

درخانه ی تو همیشه مهمان


بی نام خدا شبی نخفتی

همیشه توکلت به یزدان

روح تو قرین رحمت حق

جایت بود آن بهشت رضوان


افسوس که خائنان زیادند

دیوث دراین زمان فراوان

آن شوکت و افتخار گم شد

با دست کثیف این پلیدان


با آن تبری که هدیه دادی

برخاک کشم جمله گرگان

 با دشمن تو به جنگ خیزم

جانم بکنم فدای  ایران

قسم: الیاس امیرحسنی

قسم به عشق و عاشقی

به رنگ خوب رازقی

به داغ هر شقایقی 

که دوستدار آن گلم


قسم به حال عارفان

قسم به ذکر عابدان

به شوق وذوق سالکان

که دوستدار آن گلم


قسم به سرخی شفق

قسم به زردی فلق

قسم به مضغه وعلق

که دوستدار آن گلم


قسم به ذکر یاعلی

به ذکر یارب جلی

شود غمام منجلی

که دوستدار آن گلم


قسم به شور زندگی

به حال ناب بندگی

به عطرچای خستگی

که دوستدار آن گلم


قسم به زهره و زحل

به حرف نه که در عمل

قسم به فیل وبه جمل

که دوستدار آن گلم


قسم به سوره ی دخان 

به روی پاک گلرخان

قسم به شاه ومیر وخان

که دوستدار آن گلم



قسم به آسمانیان

به تک تک ستارگان

به راه های کهکشان

که دوستدار آن گلم



قسم به صبح وعصر وشب

قسم به لرزش وبه تب

قسم به قلب ملتهب

که دوستدار آن گلم



قسم به پرده ،پنجره

قسم به نای وحنجره

به آن صدای زنجره 

که دوستدار آن گلم


قسم به ماه آسمان

قسم به درد خستگان

قسم به روح رفتگان

که دوستدار آن گلم

باران 4:الیاس امیرحسنی

باران چه قدر قشنگ و خوب است 

مانند به خانه رفتن غروب است

باران چه لطیف و روشنی بخش

مانند صدای دارکوب است


باران چه عزیز و مهربان است

الطاف خدا ی آسمان است

باران چه شبیه خنده ی توست

وقتی که زمین شادمان است 


باران تو صفا به دشت دادی 

احوال خوشی  به کشت دادی 

باران تو چه قدر دلپذیری

هدیه به همه بهشت دادی


باران به تو من علاقه دارم 

لب تشنه گلی به ساقه دارم

باران تو که اشک آسمانی 

دستی به دعا ملاقه دارم 


باران به تو می کنم تماشا 

با تو همه درد وغم به حاشا 

باران به تو زنده است  دنیا 

این گوش من است به تو نیوشا


باران چه لطیف و مهربانی 

بربرگ وگیاه همچو جانی 

تشنه نگذار این زمین را 

بسیار ببار اگر توانی 


باران نگهی به ماه دارم

درسینه دلی پرآه دارم

باران به خدای عشق ومستی

من تشنگی گیاه دارم


باران تو مرا نجات دادی 

بربرگ من این برات دادی

باران به تو زنده است دنیا

تو سبزه به این کلات دادی


باران تو بیا ببار امروز

بذر دل خوش بکار امروز

پژمرده تمام بوستان ها

جریان بده جویبار امروز


باران تو بیا صفا بیاور

بر روی زمین وفا بیاور

سرسبز نما جهان مارا

گلخنده به کام ما بیاور


باران به خدا که من غریبم

دور ازتو و دور ازآن حبیبم

باران تو بیا و شادمان کن

باران به خدا که در لهیبم


باران تو به زمین طراوتی ده

 مارا به زمین  ارادتی ده

باران تو ببار بر دل ما 

حال خوش یک زیارتی ده


باران تو ببارقطره قطره

از دره روان شو ذره ذره

پرکن تو تمام رودها را

دریا شو بزن به صخره صخره


باران به خدا  که توعزیزی

پاکی وگلی و زُر تمیزی 

الیاس به تو همیشه شاداست

باران تو مسافر  دنیزی


وقتی که پیدا می شوی :الیاس امیرحسنی

وقتی که پیدا می شوی حالم دگرگون می شود
وقتی که پیدا می شوی روزم همایون می شود
تو نیروانای منی خورشید تابان منی
وقتی که پیدا می شوی امیدم افزون می شود
بادیدن روی گلت من خویش را گم می کنم
وقتی که پیدا می شوی قلبم پر از خون می شود
وقتی که پیدا می شوی دنیاگلستان می شود
وقتی که پیدا  می شوی عقلم چه مجنون می شود
تو ماه رخشان منی زیبای رویای منی
وقتی که پیدا میشوی چشم تر افسون می شود
لطف وصفا ومعرفت ،عشق و وفا ،داری صفت
وقتی که پیدا می شوی الیاس ممنون می شود

بیمارت شدم:الیاس امیرحسنی



باز دیدم روی ماهت را و بیمارت شدم

باز بارانی گرفت وخیس وتب دارت شدم

ریخت اشکم ریخت اشکم ریخت اشک

نازنینا حیرت آلود تو وکارت شدم

ساده رو بودی ومن هم ساده دل بودم بلا

سادگی کردم عزیزم عاشق زارت شدم

لحظه ی دیدارت ای گل سر زپا نشناختم

وای از تو وای از تو بد گرفتارت شدم

من که رأیم را به چال چانه ات انداختم

دیگر از مشروطه خواهان سر دارت شدم

حافظ و سعدی و الیاس و نظامی گفته

اند

ماهرویا از سحر خیزان بیدارت شدم