کانون ادبی امیر

کانون ادبی امیر

اشعار و مطالب الیاس امیرحسنی
کانون ادبی امیر

کانون ادبی امیر

اشعار و مطالب الیاس امیرحسنی

معادله:الیاس امیرحسنی

معادله :الیاس امیرحسنی


اوعاشق من است
من عاشق توام
تو عاشق دگر

باید خدا چه کند
اندرین میان؟

گر من بمیرم
او به مرادش نمی رسد

گر او بمیرد
این به مرادش نمی رسد

گر..........نمی شود
باید خدا بکند
حل معادله را

من راضی ام که بمیرم به یک دلیل
هرعاشقی به مراد دلش رسد

اما چه سود
او به مرادش نمی رسد ....

ساعت:الیاس امیرحسنی

ساعت :الیاس امیرحسنی

پسری بود که گاهی اوقات
الکی شعر می گفت
ساعتی خیره به چشم دگران می شد و
گویی کم داشت
دل او می خواست
کاش یک ساعت  داشت
تا یکی می پرسید :"اخوی ساعت چند؟"
قاه قاه می خندید
_قیمتش ارزان است
بیست هزارتومان است
دیگری هم می گفت :
عقلش انگار پارسنگ می خواهد
از زمان بیرون است.

بانوی من:الیاس امیرحسنی

بانوی من :الیاس امیرحسنی
بانوی من سلام
بانوی مهر و ماه وغزل
بانوی آب و آتش وامید و آرزو
بانوی سراپاشعور وشعر
بانوی جنگ و حادثه وبیماری
بانوی جان فشانی و آزادی
بانوی آفتاب
آه ای همیشه پرستارم
اندازه ی خدا بانو
دوستت  دارم

زیبا:الیاس امیرحسنی

زیبا ۱


زیبا:
نگاه تو
زیبا:
کلام تو
زیبا :
هرآنچه توداری
من با توام
برای همیشه
اگر تو بخواهی


زیبا۲


زیبا :
به یاد توهستم
زیبا:
همین که نوشتم
زیبا:
همان که تو دیدی
زیبا:
دوچشم سیاهت
زیبا:
خدا همیشه پشت و پناهت

زیبا۳


زیبا سلام
یک چیز تازه ای زحالت چشم تو خوانده ام
روی خط مژگان نوشته بود :
زیبا ترین دختر دنیایم ای نگاه
اما دریغ از دور گفته اند
:زیبا وفا ندارد


زیبا ۴

زیبایی ات را نوشتم
جمله به جمله
کلمه به کلمه
موبه مو
در تاریخ زندگانی ام
تو روح دمیده درمنی
ای زیبایی



زیبا ۵

با انگشتان نازک و کم خون نوشته ام
قلبم شکسته و مجروح است
زیباترین لحظه ی جاوید زندگی
دیدار باتو بود
زیبا نمی شدی
دیوانه می شدم
 

به گریه درنشسته ام :الیاس امیرحسنی


به گریه درنشسته ام 
به حال شیر پنج شیر
به حال این دُر دری

به گریه درنشسته ام
به حال بلخ وبامیان
به حال غزنه وهرات

کجاست شاه غزنوی؟
کجاست نصر موشکان

به گریه درنشسته ام
از این سقوط کابل و
وزین فرار مردمان

به گریه درنشسته ام
به حال دختران ،زنان
و کودکان و مادران

کجاست شاه غزنوی؟
کجاست سهل زوزنی؟
کجاست فضل بیهقی؟
کجاست آن سنایی و کجاست پیرمعنوی؟
کجاست خسرو قباد؟

به گریه در نشسته ام 
هراس را زطالبان
از این ددان وحشی و ازاین حرامزادگان
کجاست پور زال زر؟
کند قیام تا مگر
وطن رها شود رها
زقوم پشم وخشم ها

ساوه:الیاس امیرحسنی



باز این کودک دلخسته حسین
می کند از پدر این گونه سوال
پدرم ساوه کجاست؟
پسرم ساوه که شهر خود ماست
ساوه شهری است قشنگ
پرباغات انار
شهر یعنی چه پدر؟
شهر جایی که خیابان زیادی دارد
مردم باهنر وصاحب نامی دارد
خانه ها آجری و شکل ونمایی دارد
روستاها همه جا برفی و سردند پدر ؟
غالبا صاحب دردند پسر
پدر آیا امسال
می روید باز بچینید انار
آره جانم پسرم
راستی کفش زیادت نرود
چشم باشد پسرم
تو دعا کن که بیاید باران
وحسین کرد دعا :
ای درختان انار ساوه
می شود خواهش ما را بپذیرید امسال
می شود گل دو برابر بدهید
می شود میوه فراوان بدهید
برگتان سبز و تن نازکتان سالم باد
پدر آرام نشست

شاعر کاشانی شعر خوبی دارد :
من اناری را می کنم دانه به دل می گویم
کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود .

مساوات:الیاس امیرحسنی


پدرم سردش بود
ومن در کتاب لغت آفرینش
به دنبال مساوات بشر می گشتم
پدرم می فرمود
پسرم ما زمین داشته ایم
باغ هم کاشته ایم،سیب هم داشته ایم
ولی آن قلدر مکار گرفت وبه جایش دوسه من گندم داد (عربی یادت داد)

پسر او هرروز سیب خورد ،خوشگل شد ،عاقبت حاکم شد
من اگر می رفتم
دو سه حرف از دزدی
دوسه کلمه کلک و حیله و تزویر وریا
جمله ای از علی وآل عبا می خواندم
وضع ما بهتر بود
پدرم سردش بود .