ساعت :الیاس امیرحسنی
پسری بود که گاهی اوقات
الکی شعر می گفت
ساعتی خیره به چشم دگران می شد و
گویی کم داشت
دل او می خواست
کاش یک ساعت داشت
تا یکی می پرسید :"اخوی ساعت چند؟"
قاه قاه می خندید
_قیمتش ارزان است
بیست هزارتومان است
دیگری هم می گفت :
عقلش انگار پارسنگ می خواهد
از زمان بیرون است.