متبرک است زبانم به ذکر نام بلندت
تو پادشاه حسنی و بنده غلام موی کمندت
نشسته ای به کنارم نشسته ام به کنارت
نوشته ام به خطی خوش کلام قافیه بندت
زتو بزرگی و رفعت زمن تکبر و نخوت
ببخش عربده ها را بدان هوای سهندت
کنون که غرق گناهم زخویشتن گله دارم
بسوز جمله گناهم به آتشت چو سپندت
اگرکه می رود از دست زمام نفس پلیدم
نما تو کنترلم که منم اسب سمندت
بگیر دست مرا که خطای من شده بسیار
ببر پیش خودت گر که می شوم پسندت
دل همه را من شکانده ام به بدی ها
مگو مگو توای الیاس با آن غم لبخندت