کانون ادبی امیر

کانون ادبی امیر

اشعار و مطالب الیاس امیرحسنی
کانون ادبی امیر

کانون ادبی امیر

اشعار و مطالب الیاس امیرحسنی

من آن خیرم :الیاس امیرحسنی

تو را مانند باران دوست دارم
تو را آسان آسان دوست دارم
برایم معنی زیبای عشقی
چوگلهای گلستان دوست دارم
تو نور روشنی بخش شب من
توراچون ماه تابان دوست دارم
تو زیبایی تو جذابی تو خاصی
تو را مثل زمستان دوست دارم
نگاهت می کند مست آدمی را
چوآبی در بیابان دوست دارم
من آن خیرم که شرم کور کرده
تو را ای دختر خان دوست دارم
بگو الیاس تا باور نمایم
تو را ای مونس جان دوست دارم

گئت قادان آلام:الیاس امیرحسنی

مندن سنه دوست چیخمز آقا گئت قادان آلام
آدم اوز ائوین ییخمز آقا گئت قادان آلام
خائن رفقا لر اوره گیم سیخدی داریخدیم
هش زاد بئله، سیخمز، آقا ،گئت قادان آلام
میلت باشی سطل آشغال ایچینده،یئدیم افسوس
ظالیمده راحات تیخمز آقا گئت قادان آلام
بیر کیمسه کی عشقینده وفادار اولارسا
هئچ موقع گئجیخمز آقا گئت قادان آلام
زلفون نه قدر ده ائله سه خلقی پریشان
عاقل اولاری قیرخمز آقا گئت قادان آلام
آزاد اولار آیا گوره سن مردم ایران
قلبیز بیزه داریخمز آقا گئت قادان آلام
الیاس گمان ائتمه که قدرین بیله جاخلار
بیزدن سنه دوست چیخمز آقا گئت قادان آلام

رازقانوم ۲

رازقانوم آی رازقانوم
من گزمیشم باغلارون
دلانموشام داغلارون
منم سنین حیرانون

رازقانوم آی رازقانوم
گوزل دیر او چایلارون
قناتلارون غارلارون
چولِرون آقاچلارون

رازقانوم آی رازقانوم
نه خوش اولار ازناوون
سیکه مرین یولارون
بیرامون و توی لارون

رازقانوم آی رازقانوم
شیرین دیر اوزوملارون
قند تکی ایده لارون
آخ نئجه باداملارون

رازقانوم آی رازقانوم
نئجه دیر اوشاقلارون
خوشدولار قوجالارون
نیلیری جوانلارون
 
رازقانوم آی رازقانوم
آباد دور او داملارون
یاقچیدی هرزاد لارون
حیوالار آلمالارون


رازقانوم آی رازقانوم
بیز گئدک و سیز قالون
چگورچالون ساز چالون
خوش اولسون داماغلارون


#الیاس_امیرحسنی

کارشناس ارشد زبان وادبیات فارسی

احترام به طبیعت:الیاس امیرحسنی

احترام به طبیعت
امروز زندگی مدرن و شهری موجب شده است که انسان طبیعت و احترام به طبیعت را به بوته ی فراموشی بسپارد .بشری که با پیشرفته ترین ماشین ها هواپیماها و کشتی ها و قطارها مسافرت می کند .چرا به فکر طبیعت نیست و به طبیعت احترام نمی گذارد؟
دشت های فراخ را مشاهده می کنیم که مملو از نایلون و پلاستیک است گویی که نایلون کاشته اند .
امسال که برای سیزده به در سری به طبیعت زدیم به مزارع سرسبز گندم رسیدیم که در اطراف آن ها درخت های قطور کاج بود اما آن چنان زیر این درخت ها از زباله و آشغال پربود که حال آدم به هم می خورد .چرا با طبیعت چنین رفتار می کنیم ؟
بشری که آسمان خراش هایی می سازد که در تماشایش کلاه از سرانسان می افتد و از عظمت و زیبایی شان دهان باز می ماند چرا به فکر طبیعت نیست و به آن احترام نمی گذارد؟
جنگل ها را می سوزانیم ،دریاها را می خشکانیم و کوه ها را می شکافیم  و تامی توانیم به طبیعت آسیب می زنیم و شهر می سازیم و آن وقت می خواهیم در آرامش و آسایش بدون بیماری زندگی کنیم .در حالی که آرامش طبیعت را به هم زده ایم .
بشر مصرف گرا تا می تواند از آب و گاز و نفت طبیعت استفاده می کند و به جای سپاس و احترام وتشکر طبیعت را با زباله هایش آلوده می کند .
امروز ه مساله ی ما این است که دوباره به طبیعت برگردیم و تامی توانیم زخم هایش را ترمیم کنیم .ما که حوصله می کنیم و ساعت ها در ترافیک شهری وقتمان را به هدر می دهیم .چرا دیگر حوصله ی طبیعت و سکوت و آرامشش را نداریم ؟
چرا ساعت ها در صف نان و دیگر مایحتاج می مانیم ودیگر حوصله ی طبیعت زیبای روستایمان را نداریم.
مساله این است که باید فکری به حال طبیعت بکر وزیبای کشورمان بکنیم وهرچه بیشتر در تمیزی ،آبادی،سرسبزی ،امنیت و رشد و شکوفایی آن بکوشیم ودوباره با احترام و قدرشناسی به دامان طبیعت برگردیم تا انسان هایی سالم و جامعه ای سالم تر و زیباتر داشته باشیم .

عاقبت

از خرافات و خرافاتی بریدیم عاقبت
بر مراد بی مرادی هارسیدیم عاقبت
در دو روز زندگانی اشتلم دیگر چرا
ماسزای کارهامان راچشیدیم عاقبت
مادگرازحوروغلمان هانظربرداشتیم
درجهنم منزلی ارزان خریدیم عاقبت
دسته ی ماشدجدااز دسته زرق و ریا
ماصدای العطش ها راشنیدیم عاقبت
آی سیستان وبلوچستان سلامم برتوباد
ما شما رادیده بودیم یاندیدیم عاقبت
گرچه سیلی می زندظالم به مظلومین ما
میوه ی زقوم را القصه چیدیم عاقبت
هان الیاسا نگو هرچیز را خاموش باش
چون کبوتر ما از اینجاها پریدیم عاقبت


#الیاس امیرحسنی

کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی

ای درحرم نشسته:الیاس امیرحسنی

ای در حرم نشسته
من هم دلم شکسته
دلم به غیر از خودت
دل بر کسی نبسته

ای در حرم نشسته
من خسته ام تو خسته
یارب دلم دلی کن
پاک از غم وخجسته

ای درحرم نشسته
از ما و من گسسته
تقدیم بر شما باد
گل دسته دسته دسته

ای درحرم نشسته
در روی غیر بسته
ای مومن و خدایی
از هرچه هست رسته

ای در حرم نشسته
ای از زمانه جسته
روییدنت مبارک
ای عشق را توهسته

ای در حرم نشسته
ای از غم گریسته
ماراهم دعاکن
ای انسان شایسته


داستان چهار بچه گربه:فرشته امیرحسنی

چهاربچه گربه

روزی وروزگاری یک گربه ی ملوس در یک لانه ی کوچکی زندگی می کرد .او بعد از مدّتی چهاربچّه گربه ی ناز و با نمک به دنیا آورد.

بچّه ی چهارم که از همه کوچکتر و بازی گوش تر بود گفت :"من می خواهم بازی کنم."

بچه ی سوم که خواب آلو تر از همه بود گفت :"من می خواهم به لانه بروم و استراحت کنم ."

بچه ی دوم که از همه شکموتر بود گفت :"من می خواهم به لانه بروم و خوراکی های خوشمزه ام را بخورم ."

بچه ی اول که از همه آرام تر و درسخوان تر بود گفت:"من می خواهم به لانه برگردم و درس هایم را بخوانم ."

مادر آن ها تعجب کرد و گفت :" بچه ها باید هرکاری را در وقت مناسب آن و باهم انجام دهند ."

بچه ها باحرف های مادر تصمیم گرفتند اول بازی کنند بعد غذا بخورند و بعد درسشان را بخوانندودرآخر هم به لانه بروند و استراحت کنند

داستان لباس عید : فرشته امیرحسنی

لباس عید 

یکی بود ،یکی نبود.دختری با خانواده اش در کلبه ای زیبا زندگی می کردند .نام دختر زینب بود و برادری داشت که نامش علی بود .زینب از علی چهار سال کوچک تر بود .

نزدیک عید بود .روزی مادرزینب به آن ها گفت :"من به همراه پدرتان به بازار شهر می رویم تا برایتان لباس نو برای عید بخریم ."

مادر وپدر برای زینب لباسی به رنگ صورتی و برای علی لباسی به رنگ آبی خریدند و به خانه برگشتند .

مادر زینب گفت :"بچه ها بیایید لباس هایتان را بگیرید و بپوشید ؛ببینید خوشتان می آید ."

زینب وعلی لباس را گرفتند و پوشیدند،علی پسندید و خوشش آمد اما زینب از لباسی که خریده بودند خوشش نیامد ودر ذهن خودش گفت :"می روم وبا این لباس ها دوچرخه سواری می کنم تا کثیف ولک شود تا پدرو مادرم لباس دیگری برایم بخرند."

اما وقتی از اتاقش بیرون می آمد.شنید که پدرش می گفت :" کل حقوقم را برای این دولباس خرج کردم وباید دوباره سخت کار کنم تا بتوانیم برای خودمان هم چیزی بخریم."

زینب تا این حرف را شنید به اتاقش برگشت و با خود گفت :"پدرم بسیار کار کرده است تا بتواند این لباس ها را برای ما بخرد پس من هم قدرش را می دانم و با تمام علاقه این لباس ها را می پوشم ."


بهار :الیاس امیرحسنی

ای به فدای قدمت آمدی
با همه لطف و کرمت آمدی
شاد نمودی دل آلاله را
با حشم وبا خدمت آمدی
سبز شده دامن دشت و دمن
بازر و سیم و درمت آمدی
بار دگر زنده نمودی مرا
با نفس روح دمت آمدی
باد چو گیسوی تورا می شکست
با چه غرور و عظمت آمدی
در همه جا ذکر خم زلف توست
با عدد وبا رقمت آمدی
وای زدست رقبایت امیر
باز که با این صنمت آمدی

یاغوش :الیاس امیرحسنی


آتلی یاغوش یاغیری

کیمدیر اینک ساغیری

غم وارومدور اورکده

بویوک داغون آغیری


آلا چالپاو یاغیری

کیمدی منه باخیری

منده اونا باخاندا

چترینی تئز آچیری


تولی یاغوش یاغیری

دره لردن آخیری

چایدان سل یولانیری

هرکیمدیر کی قاچیری


قورد دوغوری بو یاغوش

یاواچالی گول دانوش

کندین یادی خیر اولسون

چولده گئیردیک چاموش

ترجمه :

باران تندی می بارد (رگبار)

چه کسی است که گاوش را می دوشد

در دلم غم دارم

به اندازه کوه بزرگ.


باران تندی (باوزش باد)می بارد

چه کسی است به من نگاه می کند 

وقتی هم که من به او نگاه می کنم 

زود چترش را باز می کند.


باران همراه با تگرگ می بارد

از دره ها آب جاری می شود

از رودخانه سیل جاری می شود

هرکس است که فرار می کند


با این بارش (بارش همرا ه با نورخورشید)گرگ بچه می زاید

آرام حرف بزن وبخند

یاد روستا بخیر

در صحرا کفش پلاستیکی(چاموش)می پوشیدیم